مولانا...مرا عقیق تو باید شکر چه سود کندمرا جمال تو باید قمر چه سود کندچو مست چشم تو نبود شراب را چه طربچو همرهم تو نباشی سفر چه سود کندمرا زکات تو باید خزینه را چه کنممرا میان تو باید کمر چه سود کندچو یوسفم تو نباشی مرا به مصر چه کارچو رفت سایه سلطان حشر چه سود کندچو آفتاب تو نبود ز آفتاب چه نورچو منظرم تو نباشی نظر چه سود کندلقای تو چو نباشد بقای عمر چه سودپناه تو چو نباشد سپر چه سود کندشبم چو روز قیامت دراز گشت ولیدلم سحور تو خواهد سحر چه سود کندشبی که ماه نباشد ستارگان چه زنندچو مرغ را نبود سر دو پر چه سود کندچو زور و زهره نباشد سلاح و اسب چه سودچو دل دلی ننماید جگر چه سود کندچو روح من تو نباشی ز روح ریح چه سودبصیرتم چو نبخشی بصر چه سود کندمرا به جز نظر تو نبود و نیست هنرعنایتت چو نباشد هنر چه سود کندجهان مثال درختست برگ و میوه ز توستچو برگ و میوه نباشد شجر چه سود کندگذر کن از بشریت فرشته باش دلافرشتگی چو نباشد بشر چه سود کندخبر چو محرم او نیست بیخبر شو و مستچو مخبرش تو نباشی خبر چه سود کندز شمس مفخر تبریز آنک نور نیافتوجود تیره او را دگر چه سود کند بخوانید, ...ادامه مطلب
احمد شاملو...ــ بیآرزو چه میکنی ای دوست؟ــ به ملال،در خود به ملالبا یکی مُرده سخن میگویم.شب، خامُش اِستاده هواوز آخرین هیاهوی پرندگانِ کوچدیرگاهها میگذرد.اشکِ بیبهانهام آیاتلخهی این تالاب نیست؟□ــ از این گونهبیاشکبه چه میگریی؟ــ مگر آن زمستانِ خاموشِ خشکدر من است.به هر اندازه که بیگانهواربه شانهبَرَت سَر نهمسنگباری آشناستسنگباری آشناست غم. بخوانید, ...ادامه مطلب
وحید عیدگاه...تو ای بهانه ی زیبای هر ترانه ی منخلیج من، خزر من، مدیترانه ی منببین به ذهن درختان راه خانه ی توچگونه مانده غزل های عاشقانه ی من!به جز خیال تو این روزها که می گیردنشانی از شب بن بست بی نشانه ی من؟خوشا هوای تو و سرپناه آغوشتکه آسمان من این است و آسمانه ی منسیاه داشت به تن چشم تو ولی ننشستبه سوگواری اندوه بی کرانه ی مندلم برای سرودن غم تو را کم داشتبه یادم آمدی و جور شد بهانه ی من...به سان برف که بر دوش کاج کوچه نشستبریز خستگی ات را به روی شانه ی مننمی زنی پر و بالی وگرنه راهی نیستاز آشیانه ی تو تا به آشیانه ی مننیامدی که پس از برگ برگ پژمردندوباره گل کند احساس شاعرانه ی منتو باشی و به قدم رنجه ی تو پر بکشیممن و قناری غمگین زنگ خانه ی من! بخوانید, ...ادامه مطلب
شمس لنگرودی...نگاه کنپرندگان زمستانی ، چگونه در دل من خود را گرم می کنندو ماه نیمه ، در طراوت روحم ، نیم دیگر خود را می جویدببین چگونه تو را دوست دارمکه آفتاب یخ زده در رگ هایم می خزدو در حرارت خونم پناهی می جوید .دوستت دارماقیانوس هاکنار جوی خانه تو زانو می زنندو رد قدم های تو را می بویندتوفان هابه کناری می ایستندتا نسیم بلورینت بگذردتاریکی ها کنار خانه تو جمع می شوندتا طرح مردمکان تو را بگیرند .دستی که تو را خلق کرده بودتبعید شده از بهشتچشمی گریزت را دید و سخنی نگفتتبعید شده از بهشتتو راز بهشت رابا خنده های درخشانت فاش کرده یی .ای طعمه زندگی !بال ستاره های گمشده !تمشک غزل !طراوت شادمانی !بگذاربال در بال آفتاب غرق شده در افقبه سوی تو پارو کشمبگذاربا ستاره های زغال شده بر دو پاره آسمان بنویسمخون تباه شده در گلوی پلنگی زخمی بودم منکه دام تو درمانم کرد .دهانتآشیانه شادمانی استگلوینخفیه گاه پرنده رنگین کمانی که از کف شیطان گریختچشمتدو سوره از یاد رفته بودکه بر سر راهم یافتمدکمه های پیرهنتخرده ریز ستاره هایی استکه به دیدار تو از نرده آسمان خم شدندو در کف من افتادند .ای ماهی یونس !جرقه بی انتها !تو راساعت سازی کور با من آشنا کردکه راز زمان را نمی دیدو بال های تو را دیدم منکه در آسمان ها می جنبیدو انتظار شانه های مرا می کشیدبال نقره یی از صدفکه در اقیانوس تشنه جاودانگی غرقم کرد .غزال کرم پوشم که نهنگ بیابانی را صید کرده یی !تلالو جادو !حلاوت صبح ستاره شسته !خدایت بودمو تو را آفریدمتا سجده کنم در کنارت . بخوانید, ...ادامه مطلب
حسین منزوی...کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ــبه معجز تو بهارین شده است و شورانگیزبسا شگفت که ظرفیت ِ بهارم بودمنی که زیسته بودم مدام در پاییزچنان به دام عزیز تو بسته است دلمکه خود نه پای گریزش بود نه میل گریزشده است از تو و حجم متین تو ، پُر بارکنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیزچگونه من نکنم میل بوسه در تو ، توییکه بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیزهراس نیست مرا تا تو در کنار منیبگو تمام جهانم زند صلای ستیزتو آن دیاری ، آن سرزمین ِ موعودیفضای تو همه از جاودانگی لبریزشکسته ام ز پس خود تمام ِ پُل ها رامن از تو باز نمیگردم ای دیار ِ عزیز ! بخوانید, ...ادامه مطلب
محمدعلی سپانلو...سنگ كهكشان منمگردن بلند آبشار تويی چتر كهنه ی پدربزرگ منمبرف خوشنمای نقره بار تويی .واگن سياه مانده از نبرد منمايستگاه اول بهار تويی .در تو آسمان،به خلوتی لطيف،خفته استاز جوانی بزرگ&nb, ...ادامه مطلب
حافظ...دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد ؟!چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد ؟!آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیختوَه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد!اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یارطالع بیشفق, ...ادامه مطلب
شمس لنگرودی... فرو شودر آب دریاچه فرو شو و آب را بشویدر شعله زار تشنه فرو شو و آتش را گرم کندهان بر دهان زمین بگذارو جان تازه به این مرده بخش .بخندخنده های توترکیدن شاهوار کوهستان های انار استو چشمه های خون دلم که روح مرا خیس می کند.بخندو کشتی سرگشته رابه جزیره ای رهنمون شوکه جز برای تو کالایی ندارد .در آب دریاچه فرو شوو مرادر آتش خاموشتشست و شو ده . , ...ادامه مطلب
حسین منزوی... ای عشق! همّتی کن ،رنجم به سر بَر ای عشق!از پا نشسته داری ،دستی بر آور ای عشق!پیریّ و هم تو دانی ،آن جادوی جوانیآری تو هم قدیمی ،هم نا مکرّر ای عشق!ما خسته ایم و تشنه ، تو سایه ای و چشمه, ...ادامه مطلب
احمد شاملو... من و تو یکی دهانیمکه با همه آوازشبه زیباتر سرودی خواناست.من و تو یکی دیدگانیمکه دنیا را هر دَم در منظرِ خویش تازهتر میسازد.نفرتیاز هرآنچه , ...ادامه مطلب
محمود درویش... پیشانیات وطن من استبه من گوش کنو چون علفی هرز پشت این نردهها رهایم نکنهمچون کبوتری در کوچمرا وا نگذارهمچون ماه تیره روزو بسان ستارهای دریوزهدر میان شاخسارمرا با اندوهم رها نکن،زندانیام کن با دستی که آفتاب میریزدبر دریچهی زندانمبازگرد تا بسوزانیام،اگر مشتاق منی،مشتاق من با سنگهایم، با درختهای زیتونم،با پنجرههایم… با گِلموطنم پیشانی توستصدایم را بشنو و تنها رهایم نکن... , ...ادامه مطلب
محمدعلی بهمنی... نمیدانم چرا ، اما تو را هرجا که می بینمکسی انگار می خواهد ز من ، تا با تو بنشینمتن یخ کرده ، آتش را که می بیند چه می خواهد ؟همانی را که می خواهم ، ترا وقتی که می بینمتو تنها می توانی, ...ادامه مطلب
شیرکو بیکس... یک روز نیستیتمامِ سالی..تو یک شبیا یک کتاب و یک قطره نیستیتو یک نقاشی یا تابلویی بر دیوار نیستیاگر دقیقه ای نباشیساعت ها از کار می افتندخانه ها برهوت می شوندکوچه ها اشک می ریزندپرندگان،, ...ادامه مطلب
حمید مصدق... وقتی تو نیستیخورشید تابناکشاید دگر درخشش خود راو کهکشان پیر گردش خود رااز یاد می برد .و هر گیاهاز رویش نباتی خودبیگانه می شودو آن پرنده ایکز شاخه انار پریدهپرواز راهر چند پر گشوده فراموش, ...ادامه مطلب
شفیعی کدکنی... آخرین# روزهای# اسفند# استاز سرشاخ این برهنه چنارمرغکی با ترنمی بیدارمی زند نغمه...نیست معلوممآخرین# شکوه از زمستان استیا نخستین ترانه های بهار؟ , ...ادامه مطلب