حسین منزوی...
عجب لبی! شکرستان که گفتهاند، اینست
چه بوسه! قندِ فراوان که گفتهاند اینست
به بوسه حکمِ وصالِ مرا مُوَشَّح کن
که آن نگینِ سلیمان که گفتهاند اینست!
تو رمزِ حُسنی و میگُنجیام به حس اما
نگُنجیام به بیان آن که گفتهاند اینست
مرا به کشمکشِ خیره با غمِ تو چه کار؟
که تخته پاره و توفان که گفتهاند اینست
کجاست بالشِ امنی که با تو سر بنهم
که حسرتِ سر و سامان که گفتهاند اینست
نسیم ات آمد و رؤیای دفترم آشفت
نه شعر، خوابِ پریشان که گفته اند اینست
غمِ غروب و غمِ غربتِ وطن بی تو
نمازِ شامِ غریبان که گفتهاند اینست...
بیداد...
برچسب : نویسنده : chakavakebidado بازدید : 195