بهار است...

ساخت وبلاگ

 

احمدرضا احمدی...

 

پنجره را می گشایم. برف ها سرانجام آب شدند. بنفشه ها از زیر برف ها قد افراخته بهار را به خورشید صبحگاهی باز می گردانند. با چشمی از من که در زمستان تیره شد، بنفشه ها را از پشت پرده ای که به مه و باران آغشته است می بینم. هنوز رنگ بنفشه ها را از گذشته در حافظه دارم. رنگ بنفشه ها را از حافظه بیرون می آورم. بر بنفشه های پشت پنجره هک می کنم. سپس فوج فوج بنفشه های جوان به دنیا می آیند. به من می گویند: در پایان بهار آن پرده ی آغشته به مه و باران از چشم من کنار می رود. دوباره بنفشه های جوان سهم من خواهد بود، دیگر بنفشه ها از چشم من نخواهند گریخت. بنفشه ها را چون همه ی فروردین های عمر بنفشه می بینم. آن پرده ی آغشته به مه و باران کاذب از چشم من ذوب می شود. بر روی بنفشه های جوان پرده ای از مه و باران می شود. با باور پنجره را می گشایم. بهار است...

 

بیداد...
ما را در سایت بیداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chakavakebidado بازدید : 169 تاريخ : جمعه 17 خرداد 1398 ساعت: 10:56