دلم می‌خواست می‌شد دیدنت را هرشب و هرشب...

ساخت وبلاگ
 

حسین منزوی...

 

گل از پیراهن ات چینم که زلف شب بیارایم

چراغ از خنده‌ات گیرم که راه صبح بگشایم

چه تلفیقی‌ست با چشم تو _ این هر دم اشارت‌گر _

به استعلای کوهستان و استیلای دریایم؟

به بال جذبه‌ای شیرین، عروجی دلنشین دارم

زمانی را که در بالای تو غرق تماشایم !

غنای مرده‌ام را بار دیگر زنده خواهی کرد

تو از این سان که می‌آیی به تاراج غزل‌هایم

گل من! گل عذار من! که حتا عطر نام تو

خزان را می‌رماند از حریم باغ تنهایم ،

بمان تا من به امداد تو و مهر تو باغم را

همه از هرزه‌های رُسته پیش از تو بپیرایم

بمان تا جاودانه در نیِ سحرآور شعرم

تو را‌ ای جاودانه بهترین تحریر! بسرایم

دلم می‌خواست می‌شد دیدنت را هرشب و هرشب

کمند اندازم و پنهان درون غرفه‌ات آیم

و یا چون ماجرای قصه‌ها، یک شب که تاریک است،

تو را از بسترت در جامهٔ خواب تو، بربایم...

 

بیداد...
ما را در سایت بیداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chakavakebidado بازدید : 187 تاريخ : دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت: 4:27