عمران صلاحی...نامت را بر زبان می آورمدريا بر من گسترده تر می شوددريايی که ادامه ی گيسوان توستکلام ات را سرمه ی چشم می کنمآفتاب و ماه و ستارگان رادر آب ها می بينممي خوانم ات .موجی بلند به ساحل می دود و دست می گشايدصدفی پلک می زندو تو در گيسوانت می تابی . بخوانید, ...ادامه مطلب
حامد عسگری...با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواهعشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آهبعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟با من تنها تر از ستارخان بی سپاه موی من مانند یال اسب مغرورم سپیدروزگار من شبیه کتری چوپان سیاه هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برقکنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاهکاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شودیک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاهآدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدنآدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباهسوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه" بخوانید, ...ادامه مطلب
فاضل نظری...غمخوار من به خانهی غمها خوش آمدیبا من به جمع مردم تنها خوش آمدیبین جماعتی که مرا سنگ میزنندمیبینمت برای تماشا خوش آمدیراه نجات از شب گیسوی دوست نیستای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدیپایان ماجرای من و عشق روشن استای قایق شکسته به دریا خوش آمدیبا برف پیریام سخنی بیش از این نبودمنت گذاشتی به سر ما خوش آمدیای عشق ای عزیزترین میهمان عمردیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی! بخوانید, ...ادامه مطلب
شمس لنگرودی...نگاه کنپرندگان زمستانی ، چگونه در دل من خود را گرم می کنندو ماه نیمه ، در طراوت روحم ، نیم دیگر خود را می جویدببین چگونه تو را دوست دارمکه آفتاب یخ زده در رگ هایم می خزدو در حرارت خونم پناهی می جوید .دوستت دارماقیانوس هاکنار جوی خانه تو زانو می زنندو رد قدم های تو را می بویندتوفان هابه کناری می ایستندتا نسیم بلورینت بگذردتاریکی ها کنار خانه تو جمع می شوندتا طرح مردمکان تو را بگیرند .دستی که تو را خلق کرده بودتبعید شده از بهشتچشمی گریزت را دید و سخنی نگفتتبعید شده از بهشتتو راز بهشت رابا خنده های درخشانت فاش کرده یی .ای طعمه زندگی !بال ستاره های گمشده !تمشک غزل !طراوت شادمانی !بگذاربال در بال آفتاب غرق شده در افقبه سوی تو پارو کشمبگذاربا ستاره های زغال شده بر دو پاره آسمان بنویسمخون تباه شده در گلوی پلنگی زخمی بودم منکه دام تو درمانم کرد .دهانتآشیانه شادمانی استگلوینخفیه گاه پرنده رنگین کمانی که از کف شیطان گریختچشمتدو سوره از یاد رفته بودکه بر سر راهم یافتمدکمه های پیرهنتخرده ریز ستاره هایی استکه به دیدار تو از نرده آسمان خم شدندو در کف من افتادند .ای ماهی یونس !جرقه بی انتها !تو راساعت سازی کور با من آشنا کردکه راز زمان را نمی دیدو بال های تو را دیدم منکه در آسمان ها می جنبیدو انتظار شانه های مرا می کشیدبال نقره یی از صدفکه در اقیانوس تشنه جاودانگی غرقم کرد .غزال کرم پوشم که نهنگ بیابانی را صید کرده یی !تلالو جادو !حلاوت صبح ستاره شسته !خدایت بودمو تو را آفریدمتا سجده کنم در کنارت . بخوانید, ...ادامه مطلب
حسین منزوی...کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ــبه معجز تو بهارین شده است و شورانگیزبسا شگفت که ظرفیت ِ بهارم بودمنی که زیسته بودم مدام در پاییزچنان به دام عزیز تو بسته است دلمکه خود نه پای گریزش بود نه میل گریزشده است از تو و حجم متین تو ، پُر بارکنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیزچگونه من نکنم میل بوسه در تو ، توییکه بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیزهراس نیست مرا تا تو در کنار منیبگو تمام جهانم زند صلای ستیزتو آن دیاری ، آن سرزمین ِ موعودیفضای تو همه از جاودانگی لبریزشکسته ام ز پس خود تمام ِ پُل ها رامن از تو باز نمیگردم ای دیار ِ عزیز ! بخوانید, ...ادامه مطلب
شفیعی کدکنی...بخوان به نام گلِ سرخ، در صحاری شبکه باغها همه بیدار و بارور گردندبخوان، دوباره بخوان تا کبوتران سپیدبه آشیانهی خونین دوباره برگردندبخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوتکه موج و اوج طنینش ز دشتها گذردپیامِ روشن بارانز بام نیلی شبکه رهگذارِ نسیمش به هر کرانه بردز خشکسال چه ترسی؟ که سد بسی بستند:نه در برابر آبکه در برابر نورو در برابر آواز و در برابر شور…دراین زمانهی عسرتبه شاعران زمان برگ رخصتی دادندکه از معاشقهی سرو و قمری و لالهسرودها بسرایند ژرفتر از خوابزلالتر از آبتو خامشی، که بخواند؟تو میروی، که بماند؟که بر نهالکِ بی برگِ ما ترانه بخواند؟از این گریوه به دوردر آن کرانه ببین:بهار آمده، از سیمِ خاردار گذشتهحریق شعلهی گوگردی بنفشه چه زیباست!هزار آینه جاریستهزار آینهاینکبه همسراییِ قلبِ تو میتپد با شوقزمین تهیست زِ رندان:همین تویی تنهاکه عاشقانهترین نغمه را دوباره بخوانیبخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:«حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی» بخوانید, ...ادامه مطلب
سعدی...تو مپندار کز این در به ملامت برومدلم اینجاست بده تا به سلامت بروم!ترک سر گفتم از آن پیش که بنهادم پاینه به زرق آمدهام تا به ملامت بروممن هوادار قدیمم بدهم جان عزیزنو ارادت نه که از پیش غرامت بروم!گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدیتا لب گور به اعزاز و کرامت برومور بدانم به در مرگ که حشرم با توستاز لحد رقص کنان تا به قیامت بروم... بخوانید, ...ادامه مطلب
احمد شاملو... من و تو یکی دهانیمکه با همه آوازشبه زیباتر سرودی خواناست.من و تو یکی دیدگانیمکه دنیا را هر دَم در منظرِ خویش تازهتر میسازد.نفرتیاز هرآنچه , ...ادامه مطلب
محمدعلی بهمنی... نمیدانم چرا ، اما تو را هرجا که می بینمکسی انگار می خواهد ز من ، تا با تو بنشینمتن یخ کرده ، آتش را که می بیند چه می خواهد ؟همانی را که می خواهم ، ترا وقتی که می بینمتو تنها می توانی, ...ادامه مطلب
نصرت رحمانی... ای دوست !درازنای شب ِ اندوهان رااز من بپرسکه در کوچه ی عاشقان تا سحرگاهرقصیده امو طول راه جدایی رااز شیون عبث گامهای منبر سنگ فرش حوصله ی راه !که همپای بادهادر شهر و کوه و دشتبه دنبال , ...ادامه مطلب
حمید مصدق... وقتی تو نیستیخورشید تابناکشاید دگر درخشش خود راو کهکشان پیر گردش خود رااز یاد می برد .و هر گیاهاز رویش نباتی خودبیگانه می شودو آن پرنده ایکز شاخه انار پریدهپرواز راهر چند پر گشوده فراموش, ...ادامه مطلب
سعدی... مرا تو جان عزیزی و یار محترمیبه هر چه حکم کنی بر وجود من حکمی!غمت مباد و گزندت مباد و درد مبادکه مونس دل و آرام جان و دفع غمیهزار تندی و سختی بکن که سهل بودجفای مثل تو بردن که سابق کرمی!ندانم, ...ادامه مطلب
حسین منزوی...پشت در سرای تو با من قرار نیستبگشای در که حوصلهی انتظار نیست!تنها تو برکهوار زلال ِ تلالوئیکز هیچ سو بر آینههای ات غبار نیستجز دستهای تو ، که بهار ِ نوازشاندبا هیچ باغ و باغچه این برگ و بار نیست!غیر از جبین و چشم تو ، این برگ معرفتبا هیچ متن، حاشیهی اعتبار نیستهر رفتنی به سوی تو برگشت میخوردما را که جز طواف حریم ات مدار نیست!با من بخوان که غلغله در گنبد افکنیماز نغمهای که خوشتر از آن یادگار نیست... , ...ادامه مطلب
فریدون مشیری... تو را دارم ای گل ، جهان با من است تو تا با منی ، جان جان با من است چو میتابد از دور پیشانیات کران تا کران آسمان با من است چو خندان به سوی من آیی به مهر بهاری پر از ارغوان با من است! کنار تو هر لحظه گویم به خویش که خوشبختی بیکران با من است روانم بیاساید از هر غمی چو بینم که مهرت روان با من است چه غم دارم از تلخی روزگار شکر خنده ی آن دهان با من است . , ...ادامه مطلب
حسین منزوی... گوارای من آه ! ای شعر ناب من ! سلام ای عشق! به جام شوکران من ، شراب من ! سلام ای عشق! زمین خاکی ام ، گرد سرت می گردم و هستم سلام ای زندگی بخش آفتاب من سلام ای عشق در ِ عرفان زیبایی , ...ادامه مطلب