حسین منزوی...کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ــبه معجز تو بهارین شده است و شورانگیزبسا شگفت که ظرفیت ِ بهارم بودمنی که زیسته بودم مدام در پاییزچنان به دام عزیز تو بسته است دلمکه خود نه پای گریزش بود نه میل گریزشده است از تو و حجم متین تو ، پُر بارکنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیزچگونه من نکنم میل بوسه در تو ، توییکه بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیزهراس نیست مرا تا تو در کنار منیبگو تمام جهانم زند صلای ستیزتو آن دیاری ، آن سرزمین ِ موعودیفضای تو همه از جاودانگی لبریزشکسته ام ز پس خود تمام ِ پُل ها رامن از تو باز نمیگردم ای دیار ِ عزیز ! بخوانید, ...ادامه مطلب
حافظ...دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد ؟!چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد ؟!آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیختوَه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد!اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یارطالع بیشفق, ...ادامه مطلب
حسین منزوی... عجب لبی! شکرستان که گفتهاند، اینستچه بوسه! قندِ فراوان که گفتهاند اینستبه بوسه حکمِ وصالِ مرا مُوَشَّح کنکه آن نگینِ سلیمان که گفتهاند اینست!تو رمزِ حُسنی و میگُنجیام به حس امان, ...ادامه مطلب
محمدعلی بهمنی... نمیدانم چرا ، اما تو را هرجا که می بینمکسی انگار می خواهد ز من ، تا با تو بنشینمتن یخ کرده ، آتش را که می بیند چه می خواهد ؟همانی را که می خواهم ، ترا وقتی که می بینمتو تنها می توانی, ...ادامه مطلب
حسین منزوی...پشت در سرای تو با من قرار نیستبگشای در که حوصلهی انتظار نیست!تنها تو برکهوار زلال ِ تلالوئیکز هیچ سو بر آینههای ات غبار نیستجز دستهای تو ، که بهار ِ نوازشاندبا هیچ باغ و باغچه این برگ و بار نیست!غیر از جبین و چشم تو ، این برگ معرفتبا هیچ متن، حاشیهی اعتبار نیستهر رفتنی به سوی تو برگشت میخوردما را که جز طواف حریم ات مدار نیست!با من بخوان که غلغله در گنبد افکنیماز نغمهای که خوشتر از آن یادگار نیست... , ...ادامه مطلب
نادر ابراهیمی... عزیز من! بی پروا به تو می گویم که دوست داشتنی خالصانه ، همیشگی، و رو به تزاید، دوست داشتنی ست بسیار دشوار " تا مرزهای ناممکن " اما من نسبت به تو، از پس این مهم دشوار، به آسانی بر آمده ام ؛ چرا که خوبی ِ تو، خوبی ِ خالصانه، همیشگی و رو به تزایدی ست که امر دشوار را بر من آسان کرده , ...ادامه مطلب
شیرکو بیکس... هر بار که سر بر شانه ام می نهی هنگام که غرق در طره ی موهایت می شوم در بیشه ی گیسوانت چونان پروانه ای سرگردان گم می شوم و باز نمی آیم! هر بار که دست در دستانم می گذاری پنج انگشتم پنج ماهیِ کوچک می شوند می روند در ژرفای دیدگانت گم می شوند و باز نمی آیند! و هنگام که به پیکر خود باز می , ...ادامه مطلب
شیرکو بی کس.. نازنین زیر باران سرانگشتان ات بذر کوچک حروف سطرهایی از گل های آفتابگردانند که می رقصند با آفتاب نگاهت نازنین به همین خاطر برایت مشتی واژه از قحط سال شعر آوردم تا زیر بارش سرانگشتان ات و شعاع چشمانت قد بکشند و گل های سرخی باشند بر میز کارت . ,زیر باران باید رفت,زیر باران,زير باران بايد رفت,زیر باران بیا قدم بزنیم,زیر بارانی که نیست,زیر باران سهراب سپهری,زیر باران گریه,زير باران بايد بازن خوابيد,زیر باران دوشنبه,زیر باران امید ...ادامه مطلب