شیعی کدکنی... شب بود و نسیم بود و باغ و مهتاب من بودم و جویبار و بیداری آب وین جمله مرا به خامشی می گفتند کاین لحظه ی ناب زندگی را دریاب, ...ادامه مطلب
شفیعی کدکنی... از کنارِ ساقههای اطلسی، عبور میکند در عبورِ خویش برگهای خفته را غرقِ شادی و نشاط و شور میکند کاش، مثلِ این نسیم، من هم ای یگانه یار و یادگار از حضورِ خویش در جهان بهرهای نسیمگونه داشتم نبضِ لحظه را ــ یک تپش فزونتر از روایتی ک, ...ادامه مطلب